جدول جو
جدول جو

معنی مأوی گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

مأوی گرفتن
(کَ / کِ دَ)
جای گرفتن. اقامت کردن. مسکن گزیدن:
ز بس گل که در باغ مأوی گرفت
چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت.
رابعه بنت کعب قزداری.
به می ماند اندر عقیقین قدح
سرشکی که در لاله مأوی گرفت.
رابعه بنت کعب قزداری.
و بسیار کس از اهل تمییز و اصحاب نعمت و ثروت اندیشه برآن گماشتند که در غارها مسکن و مأوی گیرند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 420). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَرْ / خُرْ دَ)
مأوا کردن:
نخردسایۀ اقبال هما را به جوی
گیرد آن کس که بر سایۀ لطفش مأوا.
شفیع اثر (از آنندراج).
زمژگانت آخر به جایی رسیدم
که در دیدۀ خویش مأوا گرفتم.
میرزا جلال اسیر (ازآنندراج).
و رجوع به مأوا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
صید ماهی کردن. (ناظم الاطباء). ماهی را با دام و جز آن شکار کردن: صیاد بی روزی ماهی در دجله نگیرد. (گلستان) (چ یوسفی ص 118)
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ دَ)
نظر مردم رادر امری بدست آوردن. اظهار نظر خواستن. طلب اظهار عقیده کردن درباره کاری. خواستن نظر و عقیدۀ یکایک افراد در امر انتخابات و جز آن. اخذ رأی. معلوم ساختن نظر افراد در مورد انتخابات مجلس شوری و سنا یا انجمن شهر و معلوم داشتن عقیده و نظر وکیلان درباره مطلب مطرح شده در جلسه، و یا معلوم داشتن نظر و عقیدۀگروهی حاضر در انجمن نسبت به مطلب مطرح شده ای، اخذ رأی اعتماد مجلس، بوسیلۀ دولت یا وزیر، کار انجمنهای محلی نظارت صندوقهای انتخاباتی، کار رئیس جلسۀ یک مجلس پس ازختم بحثها و مشاجره ها درباره یک مسئله یا قانون
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ گُ تَ)
مو گرفتن. مقابل موی دادن. رجوع به مو گرفتن و مو دادن شود
لغت نامه دهخدا
چون کسی عاشق زنی شود و بوصال او نرسد مو را در کاغذی پیچیده داخل صندوق (قوطی) گذارد و پیش معشوقه فرستد و غرض از آن اعلام ضعف و ضعیفی خود در محنت هجر است. اگر معشوقه هم مشتاق او باشد او نیز در جواب مو فرستد} وصف زلفش کی دل صد چاک را رو میدهد شانه با این ربط مو میگیرد و مو میدهد) (مخلص کاشی. بها)
فرهنگ لغت هوشیار
پناه گرفتن، مامن گزیدن، مسکن گزیدن، منزل گرفتن، جا کردن، ماوا گزیدن، سکونت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
صيد الأسماك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
Fish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
pêcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
ловить рыбу
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
钓鱼
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
pescar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
مچھلی پکڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
ตกปลา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
לדוג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
魚を釣る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
ловити рибу
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
낚시하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
balık tutmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
łowić ryby
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
মাছ ধরা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
मछली पकड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
pescare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
pescar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
fischen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
vissen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
memancing
دیکشنری فارسی به اندونزیایی